سلام عزیزم از امروز شما وارد سومین ماه زندگیت شدی روزها از پی هم میان و تو بزرگتر می شی و من و بابایی با وجودت گذر زمان رو احساس نمی کنیم . امروز صبح بردیمت برای واکسن دو ماهگیت بمیرم واسه پسلم که گریه اش در حد یک جیغ بلند بود و بیشتر اعتراض آمیز الهی فدات بشم که آغو آغو می کردی و اعتراضت رو اعلام می کردی . اومدیم خونه برات کمپرس سرد گذاشتم شیرت رو دادم و تو لا لا کردی اما از ساعت 3 تا 6 عصر گریه کردی و اشک ریختی کم مونده بود منم باهات گریه کنم . هر کاری من و بابایی می کردیم آروم نمی شدی فقط با کمپرس گرم یه کمی از گریه هات کم می شد تا حالا اشک های نانازم رو ندیده بودم دستمون به بدنت می خورد جیغ میزدی خوشبختانه بعد از کلی گریه...